سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سپارنده دانش نزد غیر اهل آن، مانندآویزنده گوهر و مروارید و طلا بر گردن خوکان است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

یه پسر کنجکاو
نویسنده :  مرتضی

به نام خدای خوبم

سلام

ببخشید که دیرآمدم. مشغول امتحانام هستم

دیروز امتحان علوم و قرآن داشتم و هر دو را خوب دادم.

دعا کنید بقیه اش هم خوب بشه.

راستی شما امتحاناتتون رو دادید؟

بابام میگه ما بزرگترا هر لحظه باید امتحان بدیم.

یعنی چی؟ خیلی سخته ؟ خدا کمکتون کنه .

فردا امتحان قرائت فارسی دارم الان می خوام برم بخونم.

پس تا بعد از امتحانام خداحافظ .بقول بابا حجت  : یا علی.


جمعه 85/10/22 ساعت 5:39 عصر
نویسنده :  مرتضی

 سلام

امروز متوجه شدم علی که وبلاگ کودکی سرخوش داره بابا مامانشو از دست داده .

خیلی ناراحت شدم .

شما بهش سر بزنین وتسلیت بگید.

 اینم ادرس وبلاگش http://tir.parsiblog.com/


پنج شنبه 85/10/7 ساعت 8:51 صبح
نویسنده :  مرتضی

سلام ، شب چله کجا بودین . خوش گذشت؟

 ما که رفته بودیم ورامین خونه اقا جونم. ولی بابا حجت رفته بود اهواز اما از اونجا یه اس ام اس فرستاده بود می خواد بخونین؟ اینه؟

(( سلام پسرم تو بهترین،عاقل ترین،باادب ترین،فهمیده ترین،زرنگ ترین،زیباترین،با معرفت ترین و... پسر روی دنیا هستی . اینم از هندونه شب یلدا. زیر بغلت سفت نگهدار نیفته.بابا حجت))

راستی هندوانه شب یلدای شما چجوری بود؟!


یکشنبه 85/10/3 ساعت 8:1 صبح
نویسنده :  مرتضی

 سلام بچه ها ؛بابا همیشه میگه هر چی رو دوست داری برای دوستاتم دوست داشته باش.

به همین خاطر یه سایت خوب که هم برای ما بچه ها وهم مامانا خوبه وخیلی جالبه رو

بهتون معرفی می کنم.


                                http://www.koodakan.org/ 

مثل وبلاگ بزرگا اگر نظر برام بدین خیلی خوشحالم کردین. ممنونم


 
 

جمعه 85/9/17 ساعت 6:33 صبح
نویسنده :  مرتضی

سلام

من مرتضی 9 ساله کلاس سوم هستم . قراره من از امروز صاحب یک وبلاگ بشم . البته با کمک بابا حجت . قرار گذاشتیم من روی کاغذ بنویسم و بابا برام تایپ کنه . راستش من پسر زرنگی هستم ، زود همه چیز رو یاد می گیرم و دیگه مزاحم بابا نمی شم .

دیروز خانه عمه ام دعوت بودیم قبلش به گلزار شهدا رفتیم ، در گلزار دوست کلاس اولم محمد رضائی را دیدم و خیلی خوشحال شدم .

نماز ظهر را در امامزاده ابراهیم (ع) که در همان نزدیکی بود خواندیم بعدش من با ماشین اقا جونم (پدر بزرگم) به خانه برگشتیم . ماشین دوم که بابا حجت بود، باکش سوراخ شد ، رفتند و یک دانه ادامس خریدند وبعد به باک ماشین زدند و به سختی تا خانه رسیدند . خودمونیم عجب ادامس پر فایده ای .

من الان خیلی خوشحالم و فکر میکنم کوچکترین وبلاگ نویس فقط خودمم ولی اگر وبلاگ نویس همسن من سراغ دارین به من معرفی کنین . راستی فکر کردم خودم کنجکاوم ولی این کنجکاویه 10 نفر رو دیروز به اینجا که خالی بوده کشوند. نکنه شماهم...؟

به قول بابا : یا علی


چهارشنبه 85/9/15 ساعت 7:38 صبح

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
امتحان
خیلی ناراحتم
اس ام اس بابا یی
ادرس یه سایت جالب
شما هم..؟!
فهرست
3829 :کل بازدیدها
0 :بازدید امروز
0 :بازدید دیروز
درباره خودم
یه پسر کنجکاو
مرتضی
من حاج مرتضی نه سالمه و عضو بسیج دانش اموزی.بابا حجت به آبجی کوچولوم میگه رحمت خونه به من میگه برکت خونه . اما از بس کنجکاو و شلوغم بعضی وقتها هم با صدای بلند شروع میکنم به مداحی و ...که برکت خونه میشه ...!
حضور و غیاب
لوگوی خودم
یه پسر کنجکاو
لوگوی دوستان
لینک دوستان
خلبان
بابا حجت
کودکی سرخوش
آوای آشنا
اشتراک
 
طراح قالب